یه کم بزن
:: La famille Hennedricks ::
">
وای وای! رسیدیم به فیلم "Lights Out"! یا به قول خودمون "وقتی چراغا خاموش میشه"... عجب اسمی! یه جورایی حس نوستالژی فیلمهای ترسناک قدیمی رو داره، نه؟
خب، بذار اول یه خلاصه داستان فیلمو برات بگم، انگار داری با دوستت حرف میزنی که تازه فیلمو دیده. داستان از یه کارخونه پارچهبافی شروع میشه. یه کارمند شب دیر وقت داره میره خونه که یهو تو تاریکی یه سایه ترسناک میبینه، یه زنه با دستای چنگالمانند! اما جالبه، تا چراغا روشنه، خبری ازش نیست. بعد رئیس کارخونه هم با این خانم سایه دارِ مرموز روبرو میشه و بیچاره فرار میکنه، خودشو تو دفترش قفل میکنه ولی بازم کار از کار میگذره و چراغا که خاموش میشه، دیگه هیچی... خدا بیامرزتش!
یه کم که میگذره، پسر همین رئیس، مارتین، میبینه مامانش، سوفی، داره با یه چیزی تو تاریکی حرف میزنه. سوفی سعی میکنه به پسرش اطمینان بده که چیزی نیست ولی مارتین یه سایه عجیب پشت سر مامانش میبینه و از ترس میره تو اتاقش و درو قفل میکنه. از اون روز به بعد، مارتین تو مدرسه همش خوابآلوده است. پرستار مدرسه نمیتونه با مامانش تماس بگیره، برای همین به خواهر ناتنی بزرگترش، ربکا، زنگ میزنن. یه مامور حمایت از کودک میاد سراغ ربکا و در مورد وضعیت زندگی مارتین سوال میکنه. ربکا هم میگه مامانشون قرصهای افسردگی میخوره.
مارتین به ربکا میگه مامانش با یه زنی به اسم "دیانا" حرف میزنه. ربکا اولش فکر میکنه دیانا خیالیه، چون خودش هم بچگیهاش شنیده بوده مامانشون با یه دختر خیالی حرف میزده. ولی وقتی میرن خونه مارتین، ربکا با مامانش دعواش میشه، میفهمه مامانش داروهاشو نمیخوره. سوفی هم به ربکا میگه تو حق نداری منو نصیحت کنی، تو هم مثل بابات منو ول کردی رفتی. ربکا که نگران عقل و هوش مامانش شده، مارتین رو میبره خونه خودش.
اون شب، ربکا تو خونهاش با همون زن سایهدار که رئیس کارخونه رو کشته بود روبرو میشه! به زور فرار میکنه و چراغارو روشن میکنه، سایه هم غیب میشه! صبح روز بعد، ربکا میبینه اسم "دیانا" رو با یه نقاشی خطخطی رو زمین خونش خراشیدن. یادش میاد بچگیهاش هم همین اسم و نقاشی رو پیدا کرده بوده و میفهمه دیانا واقعیه!
ربکا تو دفتر باباش یه جعبه پر از پروندههای پزشکی پیدا میکنه. معلوم میشه سوفی بچگیهاش تو بیمارستان روانی بستری بوده. اونجا با یه دختر مریض به اسم دیانا دوست میشه. دیانا یه بیماری پوستی شدید داشته و نمیتونسته تو آفتاب بره. میگن دیانا شیطانیه و میتونه "تو سر آدما بره"، چون بعد از اینکه دیانا روش تاثیر میذاره، بابای دیانا خودکشی میکنه. آخرش هم تو بیمارستان، وقتی میخوان یه درمان آزمایشی با نور شدید روش انجام بدن، دیانا اتفاقی تبدیل به خاکستر میشه!
سوفی با مارتین حرف میزنه (مامور حمایت از کودک مارتین رو برگردونده بوده خونه). سوفی تصمیم میگیره مارتین رو با دیانا آشنا کنه و چراغارو خاموش میکنه. ولی مارتین از دیانا میترسه و فرار میکنه میره خونه ربکا.
ربکا، دوست پسرش برت و مارتین یه جلسه مداخله برای سوفی میذارن که بهش بگن داره اجازه میده دیانا اذیتشون کنه. سوفی اولش عصبی میشه ولی یواشکی از ربکا کمک میخواد، چون دیانا نمیذاره سوفی بره. اون شب، همهشون خونه سوفی میمونن که صبح ببرنش کمک بگیره. برای اینکه دیانا حمله نکنه، خونه رو تا جایی که میشه روشن میکنن، ولی دیانا برق کل محله رو قطع میکنه! ربکا و مارتین رو تو زیرزمین گیر میندازه و سعی میکنه برت رو بکشه. برت زخمی میشه ولی با چراغ ماشینش فرار میکنه. بعدش سوفی با دیانا روبرو میشه، سعی میکنه بهش بگه بچههاشو ول کنه، ولی وقتی میخواد داروهاشو بخوره، دیانا بیهوشش میکنه. تو زیرزمین، مارتین و ربکا یه چراغ بلکلایت پیدا میکنن. ربکا با اون چراغ دیانا رو واضح میبینه، ولی میفهمه نورش کافی نیست که دیانا رو دور کنه.
برت با دو تا پلیس برمیگرده. وقتی پلیسا ربکا و مارتین رو از زیرزمین آزاد میکنن، سایه دیانا رو میبینن و دنبالش میرن، ولی دیانا میکشتشون. ربکا و مارتین از خونه میرن بیرون، ولی مارتین اصرار داره سوفی رو هم بیارن بیرون. ربکا تنها برمیگرده تو خونه دنبال مامانش. وقتی داره از پلهها میره بالا، دیانا میگه سالها پیش بابای ربکا رو کشته، چون اونم مثل پائول (رئیس کارخونه) سعی میکرده به سوفی کمک کنه از آسیب روانیش خلاص شه. به ربکا هم آسیب میزنه، ولی وقتی دیانا میخواد بکشتش، سوفی که به هوش اومده، با یه تفنگ از یکی از پلیسای مرده میاد و به دیانا شلیک میکنه. دیانا میگه اینا نمیتونه بهش آسیب بزنه، سوفی هم جواب میده: "ولی این یکی میزنه. تو بدون من وجود نداری." سوفی فهمیده که خودش رابط دیانا با دنیای واقعیه و خودشو میکشه تا ربکا و مارتین رو نجات بده. با افتادن جسد سوفی، دیانا هم ناپدید میشه.
بعد از اون شب طولانی، برت تو آمبولانس بیرون خونه به مارتین و ربکا دلداری میده. یه چراغ تو آمبولانس سوسو میزنه، ولی برت بهشون اطمینان میده که دیانا دیگه واقعاً رفته.
حالا بریم سراغ بازیگرای فیلم. ترزا پالمر نقش ربکا رو بازی میکنه، گابریل بیتمن نقش مارتین، الکساندر دیپرسیا نقش برت دوست پسر ربکا، بیلی بورک نقش پائول ناپدری ربکا، و ماریا بلو هم نقش سوفی مادر ربکا و مارتین رو بازی میکنه. اون زنه سایه دار، دیانا، رو هم آلیشیا ولا-بیلی بازی کرده.
فیلمبرداری فیلم تو لس آنجلس انجام شده و کلاً خیلی کم خرج بوده، فقط 4.9 میلیون دلار! ولی تو گیشه نزدیک 150 میلیون دلار فروش داشته! این یعنی چی؟ یعنی خیلی خیلی موفق بوده! منتقدها هم از فیلم خوششون اومده بودن، مخصوصاً کارگردانی، فیلمنامه، بازیگرا، فیلمبرداری و موسیقی فیلم رو تعریف کرده بودن. میگن فیلم خیلی ترسناکه و حسابی آدمو میترسونه.
یه چیز جالب دیگه هم راجع به فیلم بگم. کارگردان فیلم، دیوید اف. سندبرگ، این فیلمو بر اساس یه فیلم کوتاه سه دقیقهای که خودش ساخته بود، ساخته. اون فیلم کوتاهه خیلی زود تو اینترنت وایرال شد و کلی طرفدار پیدا کرد. بعد تهیهکننده معروف فیلمهای ترسناک، جیمز وان (همون کارگردان "اره" و "احضار روح") از این فیلم کوتاه خوشش میاد و تصمیم میگیره نسخه بلندش رو بسازه. این نشون میده یه ایده خوب، حتی اگه خیلی کوچیک باشه، میتونه خیلی بزرگ بشه!
یه نکته دیگه هم که تو متن بود، در مورد پایان فیلمه. بعضی منتقدها میگفتن پایان فیلم انگار داره خودکشی رو ترویج میده. کارگردان هم گفته بود که ناراحت شده از این برداشت و گفته که هدفش این نبوده. اون میخواسته فیلم در مورد افسردگی باشه، چون خودش هم افسردگی داشته و یکی از دوستاش هم خودکشی کرده بوده. البته تو روند ساخت فیلم، داستان بیشتر به یه فیلم ترسناک با یه روح تبدیل شده، ولی هنوز هم یه ته مایههایی از افسردگی و بیماری روانی توش هست.
در کل، "Lights Out" یه فیلم ترسناک خیلی خوب و موفقه که با یه ایده ساده ولی خیلی ترسناک، تونسته مخاطبها رو حسابی بترسونه و سرگرم کنه. اگه دنبال یه فیلم ترسناک حسابی میگردی که شب چراغای خونتونو روشن بذارید، این فیلم انتخاب خیلی خوبیه! فقط اگه مثل من از تاریکی میترسی، شاید بهتر باشه روز تماشاش کنی! 😉